جدول جو
جدول جو

معنی ذی عفت - جستجوی لغت در جدول جو

ذی عفت
(عِفْ فَ)
صاحب عفاف
لغت نامه دهخدا
ذی عفت
دارای عفت خداوند عفاف
تصویری از ذی عفت
تصویر ذی عفت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی صفت
تصویر بی صفت
آنکه فاقد صفات نیک است، ناسپاس، بی وفا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذی فن
تصویر ذی فن
صاحب فن، متخصص در یک کار، کسی که در یک فن یا هنر تخصص دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذی عزت
تصویر ذی عزت
دارای عزت، عزیز و گرامی، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
(عِفْ فَ)
رجوع به ذی عفت شود
لغت نامه دهخدا
(عِفْ فَ)
مرکّب از: بی + عفت، که عفت نداشته باشد. بی تقوی. ناپرهیزگار. رجوع به عفت شود، بی اندیشه و بی فکر. (ناظم الاطباء)، رجوع به غور شود
لغت نامه دهخدا
(عِزْ زَ)
ارجمند. عزیز
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در تداول فارسی بمعنی خداوند نفع: او در این امرنفع نیست. اشخاص ذینفع
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
صاحب بلندی مقام. در عناوین نویسند، خدمت ذیرفعت فلان..
لغت نامه دهخدا
(صِ فَ)
در تداول عامه، بی وفا. ناسپاس. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیبات صفت شود، آنکه تحمل شداید یا خوشبختی را ندارد. رجوع به ظرفیت شود
لغت نامه دهخدا
(جُ)
بی عدل. بی نظیر. بی مثل. بی مانند:
فرستاده را موبد شاه گفت
که ای مرد هشیار بی یار و جفت.
فردوسی.
چو برداشت از آن دوکدان پنبه گفت
بنام خداوند بی یار و جفت.
فردوسی.
در لئیمان به طبع ممتازی
در خسیسان به فعل بی جفتی.
علی قرط اندکانی
لغت نامه دهخدا
(عِزْ زَ)
مرکّب از: بی + عزت، ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء)، بی احترام. و رجوع به عزت شود، عدالت. عدم دشمنی و قصد بد:
صانع قادر دگر ز بی غرضی
گنبد گردان زرنگار کند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عِفْ فَ)
بی شرمی. بی حیایی. ناپرهیزگاری. و رجوع به عفت و ترکیبات آن شود، بی حیا. (آنندراج) :
اگر غیرت بری بادرد باشی
وگر بی غیرتی نامرد باشی.
نظامی.
رجوع به غیرت شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لَ)
مرکّب از: بی + علت، بی سبب. بی جهت. بدون دلیل. (ناظم الاطباء)،
- بی علت نبودن، بادلیل بودن. (ناظم الاطباء)، سببی داشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذی فن
تصویر ذی فن
هنرمند کسی که به فنهای مختلف آشنایی دارد خداوند فنها بسیار هنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعفت
تصویر بیعفت
بیعصمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذی رفعت
تصویر ذی رفعت
دارای بلند مقام (دار عنوان بزرگان نویسند: خدمت ذی رفعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذی عزت
تصویر ذی عزت
عزیز گرامی ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذی عزه
تصویر ذی عزه
گرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذی عقل
تصویر ذی عقل
صاحب عقل خداوند خرد بخرد، جمع ذوی العقول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جفت
تصویر بی جفت
بی نظیر، بی مثل و مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی صفت
تصویر بی صفت
بیوفا، ناسپاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عزت
تصویر بی عزت
ذلیل و خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی علت
تصویر بی علت
بی انگیزه بی وهان بی بهانه اپچم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عفت
تصویر بی عفت
بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذی عفه
تصویر ذی عفه
ذی عفت: آزرمگین آزرمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذی فن
تصویر ذی فن
((فَ نّ))
ذی فنون، دارنده فن ها، پرهنر، هنرمند، ذوفنون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذی نفع
تصویر ذی نفع
((نَ))
نفع داشتن در کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذی عقل
تصویر ذی عقل
((عَ))
خردمند، دارنده عقل، بخرد، جمع ذوی العقول
فرهنگ فارسی معین
جاندار، ذی روح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی عصمتی، فساد، ناپاکی، نانجیبی
متضاد: پاکدامنی، عفاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی وفا، ناسپاس
متضاد: وفامند، سپاسدار، بی حمیت، بی غیرت
متضاد: باصفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی عصمت، بی ناموس، ناپاک، نانجیب
متضاد: عفیف، عفیفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد